چکیدهٔ جلد نخست «سرمایه»، اثر کارل مارکس (فصل‌های اول و دوم)
برگردان از متن فرانسه: م. پیگیر برگردان از متن فرانسه: م. پیگیر

 

نوشتهٔ: کارلو کافیرو
 

 توضیح:

در این چکیدهٔ جلد نخست «سرمایه»، اثر کارل مارکس، نکات عمدهٔ انتقاد از نظام سرمایه‌داری، نظامی که در آن «ابزار تولید نیستند که در خدمت کارگر قرار دارند بلکه این کارگر است که در خدمت ابزار تولید قرار دارد»، در اختیار همگان قرار گرفته است.

این چکیده، که توسط خود مارکس مورد تأیید قرار گرفته، با سبک ساده‌ای نوشته شده است که در آن تمام آن اصطلاحات و روابط علمی به‌کار گرفته شده در اصل اثر، که گاه درک مطلب را کمی دشوار می‌سازد، کنار گذاشته شده و بیشتر  برای درک عامه تهیه شده است.

«کارلو کافیرو»، نویسندهٔ آن، یکی از کمونیست‌های آزاداندیش ایتالیایی بود که «جیمز گیوم»، مترجم جزوه‌اش به‌زبان فرانسه، زندگی سیاسی وی را در پیش‌درآمدی در اختیار خوانندگان قرار داده است. اما ما آن را در پایان ۱۰ فصل جزوه‌اش، که به‌تدریج و به‌طور جداگانه در سایت «مهر» نصب خواهند شد، به خوانندگان تقدیم خواهیم کرد، و در نهایت، تمام جزوه را به‌شکل کتاب در اختیار علاقه‌مندان قرار خواهیم داد.

این چکیده ویژهٔ خوانندگان «مهر» تهیه شده است. اما نصب آن در دیگر سایت‌ها با ذکر مأخذ آزاد است.  

 

فصل نخست: کالا، پول، ثروت، سرمایه

کالا شیئی است دارای دو نوع ارزش: ارزش مصرف، و ارزش مبادله که ارزش کالا به‌معنای واقعی کلمه است. مثلاً اگر ۲۰ کیلوگرم قهوه داشته باشم، می‌توانم آن را برای مصرف شخصی‌ام به‌کار ببرم یا این‌که آن را با ۲۰ متر پارچه، یا با یک دست لباس، یا با ۲۵۰ گرم نقره مبادله کنم، در صورتی که به‌جای قهوه، به یکی از این سه نوع کالا نیاز داشته باشم.

ارزش مصرف کالا بر اساس کیفیت‌های خاص آن تعیین می‌شود؛ که این کیفیت‌ها، برای بر آوردن نیاز‌های خود ما، و نه نیاز دیگران، در نظر گرفته می‌شود. ارزش مصرف قهوه بر اساس کیفیت‌هایی تعیین می‌شود که در قهوه مستتر است؛ کیفیت‌هایی که آن را برای نوشیدنی‌ای آماده می‌کند که همه می‌شناسند، و نه برای پوشانیدن ما یا برای ماده‌ای که از آن پیراهن تهیه می‌شود. به‌همین دلیل، ما فقط هنگامی می‌توانیم از ارزش مصرف ۲۰ کیلو گرم قهوه بهره ببریم که نیاز به نوشیدن قهوه را احساس کنیم. برعکس اگر نیاز به یک پیراهن یا یک دست لباس داشته باشیم، ما کاری با ارزش مصرف ۲۰ کیلوگرم قهوه نخواهیم داشت. یا برای درک بهتر، اگر در کنار ارزش مصرف کالا، ارزش مبادله‌ای وجود نداشته باشد، ٢٠  کیلوگرم قهوه سودی برایمان نخواهد داشت.

ممکن است چنین اتفاق بیافتد که ما فرد دیگری را ملاقات کنیم که دارای یک دست لباس است ولی نیازی به آن ندارد. بدین‌ترتیب، بلافاصله مبادله‌ای صورت می‌گیرد: ما به او ٢٠ کیلو قهوه می‌دهیم و او به ما یک دست لباس.

اما چگونه می‌توان کالاها را در نسبت‌های معینی با یک‌دیگر مبادله کرد، در حالی که همهٔ آن‌ها از لحاظ کیفیت‌های گوناگون‌شان، یعنی از لحاظ ارزش مصرف‌شان، از یک دیگر متفاوتند؟

ما قبلاً به این نکته اشاره کرده‌ایم. چون در کنار ارزش مصرف کالاها، ارزش مبادله نیز وجود دارد. باری، پایهٔ ارزش مبادله، یا ارزش کالا به‌معنای واقعی کلمه، کار لازم انسانی برای تولید آن است. کالا توسط کارگر ایجاد می‌شود. کار انسانی جوهر ایجاد کننده‌ای است که به کالا هستی می‌بخشد. تمام کالاها، با وجودی که از لحاظ کیفیتی از یک دیگر متفاوتند، در هستی‌شان با یک‌دیگر مشابهند؛ زیرا فرزند همان پدرند و همان خون در رگ‌هایشان جاری است.

اگر ٢٠ کیلوگرم قهوه با یک دست لباس یا با ٢٠ متر پارچه مبادله می‌شود، دقیقاً به‌این دلیل است که برای تولید ٢٠ کیلوگرم قهوه، همان مقدار کار انسانی به‌کار رفته که برای تولید یک دست لباس یا ٢٠ متر پارچه. بنابراین، جوهر ارزش، کار انسانی است و اندازهٔ ارزش توسط مقدار کار انسانی تعیین می‌شود. جوهر ارزش در تمام کالاها یکی است و بنابراین، کافی است مقادیر آن‌ها را با هم برابر کرد تا بتوان کالاها را، به‌عنوان ارزش‌هایی که با هم برابرند، با یک‌دیگر مبادله نمود.

مقدار کار به اندازهٔ آن بستگی دارد: در عرض دوازده ساعت کار، ارزشی دو برابر ارزشی که فقط در شش ساعت کار به‌دست می‌آید، تولید می‌شود. بنابراین، اگر کسی بگوید یک کارگر، به‌علت تنبلی یا در اثر نداشتن مهارت‌های لازم، هرچه آهسته‌تر کار کند، ارزش بیشتری تولید می شود، از این گفته نادرست‌تر وجود ندارد. کاری که جوهر ارزش را تشکیل می‌دهد، کار انجام شده توسط حسن یا حسین نیست، بلکه کار میانگین است که همواره یکسان است و آن را کار اجتماعی می‌نامند؛ و آن کاری است که در یک مرکز تولید معین توسط کارگری با مهارت‌های میانگین و با شدتی میانگین صورت می‌پذیرد.

با علم به کیفیت دوگانهٔ کالا، که در عین حال دارای ارزش مصرف و ارزش مبادله است، می‌توان درک کرد که کالا فقط با کار، و آن هم کار مفید برای همگان، است که هستی می‌یابد. مثلاً هوا، مراتع طبیعی، زمین بایر و غیره برای بشر سودمندند ولی برای او ارزشی را تشکیل نمی‌دهند زیرا توسط کار او تولید نشده‌اند و بنابراین کالا نیستند. از سوی دیگر، ما نمی‌توانیم اشیایی را برای استفادهٔ خودمان به‌وجود آوریم که برای دیگران مفید نباشند؛ در چنین صورتی ما کالایی تولید نکرده‌ایم، و بدتر از آن هنگامی است که ما برای به‌وجود آوردن اشیایی کار کنیم که نه برای ما و نه برای دیگران مفید باشند.

بنابراین، کالا ها با یک‌دیگر مبادله می‌شوند؛ یعنی یکی به‌عنوان معادل دیگری عرضه می‌شود. برای سهولت بیشتر در مبادلات، قرار گذاشته شده است که به‌عنوان معادل، همواره از کالای معینی استفاده شود که آن هم پول، یا کالایی است که از تمام سلسله کالاهای دیگر جدا است و در برابر آن‌ها، به‌عنوان معادل عمومی برای مبادلات به‌کار می‌رود. به‌عبارت دیگر، پول کالایی است که در اثر عادت یا به‌دلیل تصویب قانونی، عملکرد یک معادل عمومی را به‌انحصار خود درآورده است. این امر در کشورهای ما برای پول صورت گرفته است. در حالی که پیشترها، ٢٠ کیلوگرم قهوه، یک دست لباس، ٢٠ متر پارچه یا ٢۵٠ گرم نقره، چهار کالایی بودند که بدون تمایز با یک‌دیگر مبادله می‌شدند، امروز گفته می‌شود که ٢٠ کیلوگرم قهوه، ٢٠ متر پارچه و یک دست لباس، سه کالایی هستند که هر یک از آن‌ها معادل ٢۵٠ گرم نقره یا ۵۰ فرانک ارزش دارد.

ولی به‌هرحال، اگر مبادلهٔ یک کالا با کالایی دیگر بلاواسطه یا با واسطه پول صورت گیرد، قانون مبادله همواره یک‌سان باقی خواهد ماند. به‌عبارت دیگر، اگر کار لازم برای تولید یک کالا برابر با کار لازم برای تولید آن دیگری نباشد، هرگز نمی‌توان آن‌ها را با یک‌دیگر مبادله کرد. این قانون را باید به‌یاد سپرد، زیرا بر روی این قانون است که تمام آن‌چه را که در زیر خواهیم گفت، بنا شده است.

پس از پدیدار شدن پول، مبادلات مستقیم یا بلاواسطه متوقف شد. از آن پس، مبادلات می‌باید با واسطهٔ پول صورت می‌گرفت. به عبارت دیگر، کالایی که را که می‌خواهند به کالایی دیگر تبدیل کنند، باید نخست آن را از شکل کالا به‌شکل پول در آورند و سپس، از شکل پول به‌شکل آن کالای دیگر. بنابراین، فرمول مبادلات، دیگر زنجیره‌ای پیوسته از کالا نخواهد بود بلکه به‌شکل زنجیره‌ای از کالا و پول، به‌صورت زیر در خواهد آمد :

کالا => پول => کالا => پول => کالا => پول

اگر در این فرمول، مسیر نشان داده شده از کالا را که در تبدیل‌های پی‌درپی‌اش طی می‌کند در نظر بگیریم، مسیر طی شده توسط پول را نیز خواهیم یافت. از همین فرمول است که فرمول سرمایه را استخراج می‌کنیم.

هنگامی که انباشتی از کالا یا پول را در اختیار داشته باشیم، ما دارندهٔ ثروتی هستیم. اگر ما به این ثروت بدنه‌ای اعطاءکنیم، یعنی ارگانیسمی که بتواند توسعه یابد، ما دارای سرمایه خواهیم بود. داشتن بدنه یا ارگانیسمی که قادر به توسعه است، به‌معنای زایش و رشد است. در واقع، جوهر و ماهیت سرمایه دقیقاً بر بنیاد به‌دست آوردن امکان تکثیر و افزایش پول بنا شده است.

راه‌حل مساله، یعنی یافتن وسیله‌ای برای زایش سرمایه، به راه حل آن مسالهٔ دیگر بستگی دارد که بتواند بچه‌هایی برای پول به‌بار آورد، یا به‌عبارت دیگر، یافتن وسیله‌ای برای افزایش تدریجی پول.

در فرمول بالا، که به‌کمک آن مسیر طی شده توسط کالاها و پول نشان داده شده است، اگر به‌عبارت پول، علامتی بیافزاییم که افزایش تدریجی را نشان می‌دهد، که مثلاً می‌تواند از طریق عددی بیان شده باشد، خواهیم داشت:

پول => کالا => پول ١ => کالا => پول ٢ => کالا => پول ٣

و این فرمول سرمایه است.

*     *     *

فصل دوم: سرمایه چگونه به‌وجود می‌آید

با بررسی دقیق فرمول سرمایه، پی می‌بریم که در تحلیل نهایی، مسألهٔ به‌وجود آمدن سرمایه به‌شکل زیر خلاصه می‌شود : یافتن کالایی که بیش از آن‌چه می‌ارزد درآمد داشته باشد؛ یافتن کالایی که در دستان ما، از لحاظ ارزشی به‌گونه‌ای رشد کند که با فروش آن بتوانیم بیش از آن‌چه برای خریدش هزینه کرده‌ایم، به‌دست بیاوریم. در یک کلمه، باید کالایی کش‌‌مانند باشد که در دستان ما، با اعمال کشش بر روی آن، حجم ارزشش فزونی یابد. این کالایی که تا این حد ویژه است، واقعاً وجود دارد و نامش توان کار یا نیروی کار است.

حال مرد پولداری را در نظر بگیریم؛ مردی که ثروت انباشته‌ای را در اختیار دارد و می‌خواهد از آن سرمایه به‌وجود آورد. او در جست‌وجوی نیروی کار به بازار می‌رود. او را دنبال می‌کنیم. او در بازار قدم می‌زند و کارگری را می‌بیند که او نیز برای فروش تنها کالایی که در اختیار دارد، یعنی نیروی کارش، به بازار آمده است. ولی پرولتر، این نیروی کارش را یک‌جا و به‌طور کامل نمی‌فروشد. بلکه فقط بخشی از آن را برای مدت زمانی مشخص، برای یک روز، یک هفته، یک ماه، …  به فروش می‌رساند. اگر نیروی کارش را به‌طور کامل می‌فروخت، خود از فروشنده به کالا تبدیل می‌شد. او دیگر مزدبگیر نمی‌بود بلکه بندهٔ رئیسش می‌شد.

بهای نیروی کار به‌صورت زیر محاسبه می‌شود : بهای مواد غذایی، پوشاک، مسکن و همه آن چیزهایی که در طول یک سال، برای این‌که نیروی کار کارگر در حالت طبیعی باشد، در نظر گرفته می‌شود؛ به این مبلغ، بهای آن‌چه که مورد نیاز کارگر برای زاد و ولد کردن، سیر کردن شکم فرزندانش و بزرگ کردن آنان بر اساس شرایط زندگیش، نیاز دارد، افزوده می‌شود. کل مبلغ را بر ۳۶۵ روز سال تقسیم می‌کنیم و آن مبلغی را که روزانه برای نگه‌داری نیروی کار لازم است، یعنی بهای روزانهٔ او یا دستمزد روزانهٔ کارگر را به‌دست می‌آوریم. اگر در این محاسبه، بهای آن‌چه را که کارگر برای زاد و ولد کردن، نگه‌داری و بزرگ کردن فرزندانش نیاز دارد، افزوده‌ایم به این دلیل است که فرزندانش، ادامهٔ نیروی کار هستند. اگر کارگر نیروی کارش را نه تدریجاً بلکه به‌طور کامل و یک‌جا می‌فروخت، او نیز به کالا بدل می‌شد، یعنی به بنده ‌ای برای صاحب کارش، و فرزندانی را که زاد و ولد می‌کرد نیز مانند او به بنده‌های صاحب کارش تبدیل می‌شدند. ولی پرولتاریا فقط بخشی از نیروی کارش را واگذار می‌کند؛ او حق دارد کل بخش باقی‌مانده را که جزئی از آن در خود او و جزء دیگر آن در فرزندانش قرار دارد، برای خود حفظ کند.

از طریق این محاسبه، بهای دقیق نیروی کار را می‌یابیم. قانون مبادله، که در فصل پیش بیان شد، به ما می‌گوید که یک کالا فقط هنگامی می‌تواند با کالای دیگر مبادله شود که دارای همان ارزش باشد. به‌عبارت دیگر، اگر کار لازم برای تولید یک کالا با کار لازم برای تولید کالای دیگری برابر نباشد، نمی‌توان آن دو را با یک‌دیگر مبادله کرد. اما کار لازم برای تولید نیروی کار برابر است با کار لازم برای تولید آن‌چه که کارگر نیاز دارد، و بنابراین، ارزش چیزهای لازم برای کارگر با ارزش نیروی کارش برابر است. یعنی اگر کارگر به سه فرانک در روز برای به‌دست آوردن همه آن چیزهایی که برای خود و نزدیکانش لازم است نیاز دارد، روشن است که سه فرانک، بهای نیروی کار روزانه‌اش است.  

اکنون فرض کنیم دستمزد روزانهٔ یک کارگر، بر اساس محاسبهٔ بالا، برابر با سه فرانک باشد. افزون بر این، فرض کنیم در شش ساعت کار بتوان پانزده گرم نقره، که معادل سه فرانک است، تولید کرد.

صاحب کار با کارگر قرار دادی امضاء کرده که بر اساس آن متعهد شده است به او بابت نیروی کارش بهای دقیق سه فرانک بپردازد. او یک بورژوای کاملاً شرافتمند و حتی از لحاظ مذهبی نیز معتقد است. او از فریب دادن کارگر در مورد کالای او ابا دارد. نمی‌توان از او در مورد دستمزدی که در پایان یک روز یا یک هفته به کارگر می‌پردازد، یعنی پس از آن که کار تولیدش را به‌پایان رساند، ایرادی گرفت. زیرا روش برخورد با سایر کالاها که ارزش آن‌ها از طریق مصرف به‌وجود می‌آید نیز به‌همین گونه است؛مانند اجارهٔ یک خانه یا یک مزرعه، که مبلغ آن را می‌توان پس از پایان مهلت پرداخت.

عناصر کار سه‌گانه هستند: ١- نیروی کار؛ ٢- مواد اولیهٔ کار؛ ٣- وسایل کار. صاحب پول مورد نظر ما، پس از خریدن نیروی کار از بازار، مواد اولیه ـــ که در مثال ما پنبه است ـــ و وسایل کار، یعنی کارگاه با تمام ابزارهای آن که آمادهٔ به‌راه انداختن است، را نیز خریداری می‌کند. و بنابراین، تنها کاری که برایش باقی میماند به‌راه انداختن بلافاصلهٔ روند تولید برای آغاز کارش است. «یک نوع تغییر در سیمای شخصیت‌های نمایشنامهٔ ما صورت گرفته است: مرد صاحب پول ما، به‌عنوان سرمایه‌دار، در جلو قرار می‌گیرد و در پیشاپیش همه به‌راه می‌افتد. صاحب نیروی کار، به‌عنوان کارگرش، در پی او حرکت می‌کند. صاحب پول، با گرفتن حالتی پرطمطراق و پرمشغله به‌خود، با نگاهی تمسخرآمیز او را ورانداز می‌کند و کارگر نیز خجالتی، مردد و سرکش، مانند کسی که پوست خودش را به بازار می‌برد و فقط در انتظار دباغی کردن آن است، در پی او می‌رود.» (١)

دو شخصیت نمایشنامهٔ ما به کارگاه می‌رسند و در آن جا، صاحب کار برای گذاشتن کارگرش بر سر کار، شتاب می‌کند. و از آن‌جایی که او دارای کارگاه ریسندگی است، ١٠ کیلوگرم پنبه را در دستان کارگرش می‌گذارد.

کار در به‌مصرف رساندن عناصری که آن را تشکیل می‌دهند، خلاصه می‌شود : مصرف نیروی کار، مصرف مواد اولیهٔ کار و مصرف وسایل کار. مصرف وسایل کار به‌صورت زیر محاسبه می شود: از مجموع ارزش کل وسایل کار (کارگاه، ابزار، وسایل گرمازا، ذغال و غیره)، جمع ارزش تمام مصالح قابل استفاده‌ای که هنوز می‌توان از آن‌ها به‌عنوان وسایل کار استفاده کرد ولی به‌علت عدم استفاده بلاتکلیف باقی مانده‌اند، کم می‌شود؛ باقی‌مانده محاسبهٔ بالا را بر شمار روزهایی که وسایل کار می‌توانند باز هم دوام آورند، تقسیم می‌کنند و بدین‌سان، به عدد مصرف روزانه وسایل کار دست می‌یابند.

او به خود می‌گوید : من بهای ریسمان‌ها را دقیقاً نمی‌دانم، ولی می‌توان آن را سریعاً حساب کرد. هنگامی که صاحب کارم پنبه را از بازار می‌خرید من دیدم که او سه فرانک برای هر کیلو پرداخت کرد. اگر استهلاک وسایل کار را چهار فرانک در روز برآورد کنیم، خواهیم داشت:

- بهای ١٠ کیلو پنبه٣٠ فرانک
- استهلاک وسایل کار۴ فرانک
- دستمزد روزانهٔ من٣ فرانک
 ______
جمع کل        
٣٧ فرانک

بنابراین، ١٠ کیلو پنبهٔ ریسیده شده، ٣٧ فرانک می‌ارزد. از سویی، چون صاحب کار بهای پنبه را کاملاً پرداخت کرده، چیزی از آن به‌دست نیاورده است. با من نیز همان کار را کرده است. به‌عبارت دیگر، بهای نیروی کارم، یعنی ٣ فرانک در روز را نیز به‌طور کامل پرداخته است. بنابراین، فقط هنگامی می‌تواند سودی به‌دست آورد که پنبه‌های ریسیده شده را از بهای آن‌ها بیشتر به فروش برساند. مسلماً باید به‌همین گونه باشد. وگرنه، او ٣٧ فرانک هزینه کرده است که ٣٧ فرانک به‌دست بیاورد! و تازه، زمان از دست دادهٔ او و رنج و زحمتی که بر خود هموار کرده است را به‌حساب نیاورده‌ایم. می‌بینید که صاحبان کار چگونه‌اند! با وجود تلاششان برای این‌که با کارگرشان، که مادهٔ اولیه را هم برای او می‌خرند، درستکار و صدیق به‌نظر بیایند، همواره نقطهٔ ضعفشان را دارند. و ما کارگران که مسایل حرفه‌ای‌مان را می‌شناسیم، آن نقطهٔ ضعف را بلافاصله کشف می‌کنیم. ولی فروختن یک کالا بیش از آن‌چه می‌ارزد، مانند این می‌ماند که با وزنه‌های جعلی چیزی را بفروشیم؛ کاری که از لحاظ قانونی جرم محسوب می‌شود. بنابراین، اگر کارگران کلاه‌برداری صاحبان کار را فاش کنند، آن‌ها مجبور می‌شوند کارگاه خود را تعطیل کنند و برای این‌که بتوان کالایی را که مورد نیاز است تولید کرد، شاید باید مؤسسه‌های بزرگ دولتی را باز کرد؛ امری که بسیار مقبول تر است.

هم‌چنان که کارگر مورد نظر ما دربارهٔ این استدلال می‌اندیشد، به خانه خود می‌رسد. در آن‌جا، پس از خوردن شام، به رختخواب می‌خزد و عمیقاً به خواب می‌رود، در حالی که خواب ناپدید شدن صاحبان کار و ایجاد کارگاه‌های ملی را می‌بیند.(٢)

بخواب دوست بیچارهٔ من، در آرامش بخواب؛ در حالی که هنوز امیدی برایت باقی مانده است. در صلح و آرامش بخواب که روز سرخوردگی و ناامیدی به‌زودی فرا خواهد رسید. به‌زودی درخواهی یافت چگونه صاحب کارت می‌تواند کالا را با سود و بدون این‌که سر کسی کلاه گذاشته باشد، به‌فروش رساند. خود او به‌تو نشان خواهد داد که با وجود صادق و درستکار باقی ماندن، چگونه می‌توان سرمایه‌دار و حتی سرمایه‌دار بزرگی شد. در آن صورت، خواب تو دیگر از آرامش برخوردار نخواهد بود. تو در شب‌هایت، سرمایه را همانند هیولایی خواهی دید که ترا به‌ستوه می‌آورد و در صدد است تو را نابود کند. تو او را با نگاهی آکنده از وحشت خواهی دید که همانند غولی صدپا هر لحظه ابعادی بزرگ‌تر به‌خود می‌گیرد و پاهایش با حرص و ولع در جست‌وجوی منافذ موجود در بدن تو هستند تا از طریق آن‌ها، خون تو را بمکد. و سر انجام تو او را با ابعادی خارج از اندازه و غول‌آسا، سیاه و با ظاهری وحشتناک، با چشمان و دهانی آتش‌زا خواهی دید که شاخک‌ها ی او به‌صورت خرطوم‌های عظیم مکنده‌ای تغییر شکل داده‌اند و هزاران موجود انسانی، مرد و زن و کودک، را خواهی دید که نابود می‌شوند. پس از آن، قطرات مرگ بر روی پیشانی تو خواهد درخشید، زیرا نوبت تو، نوبت همسر و فرزندانت نیز به‌زودی خواهد رسید … و واپسین نالهٔ تو با خندهٔ شادمانهٔ هیولا که از وضعیتش خوش‌حال و راضی است، درهم خواهد آمیخت. وضعیتی به‌همان اندازه شکوفا‌تر که غیر‌انسانی‌تر….

حال بار دیگر به نزد صاحب پول‌مان باز گردیم.

این بورژوایی که الگویی از نظم و ترتیب و دقت است، به تمام حساب‌های روزانهٔ خود نظم و ترتیب داده است. او بهای ١٠ کیلوگرم پنبهٔ ریسیده شده را به‌صورت زیر تعیین کرده است:

- بهای ١٠ کیلو پنبه از قرار هر کیلو ۳ فرانک٣٠ فرانک
- استهلاک وسایل کار۴ فرانک

ولی در مورد سومین عنصری که در شکل گیری کالای او وارد می‌شود، همان عددی را نمی‌نویسد که به‌عنوان دستمزد به کارگر پرداخته است. او به‌خوبی می‌داند که بین بهای نیروی کار و بهای فرآورده‌ای که از آن به‌دست آورده است، تفاوت بسیاری وجود دارد. دستمزد روزانهٔ کارگر به‌هیچ‌وجه آن‌چه را که کارگر در طول روز تولید کرده است نشان نمی دهد. صاحب پول مورد نظر ما، به‌خوبی می‌داند که ٣ فرانک دستمزد پرداختی او، نشان‌دهنده نگه‌داری کارگرش به‌مدت بیست و چهار ساعت است و نه آن‌چه را که او به‌مدت دوازده ساعت کار در کارگاهش تولید کرده است. او درست همانند کشاورزی که به‌خوبی به تفاوت میان هزینهٔ نگه‌داری یک گاو و آن‌چه که آن گاو برایش تولید می‌کند، مانند شیر، پنیر، کره و غیره، آگاهی دارد. همهٔ این‌ها را می‌داند. نیروی کار دارای این ویژگی خاص است که بیش از آن‌چه هزینه بر می‌دارد، تولید می‌کند. و دقیقاً به‌همین سبب است که صاحب پول برای خرید آن به بازار رفته است. به این مسأله، کارگر پاسخی ندارد که بدهد، زیرا او بهای دقیق کالای خود را دریافت کرده است. و قانون مبادلهٔ کاملا رعایت شده است. او حق ندارد برعلیه استفاده‌ای که مشتری از قند یا فلفلی که خریداری شده است می‌کند، بر خیزد.

ما در بالا فرض کردیم با شش ساعت کار می‌توان ۱۵ گرم نقره که برابر ٣ فرانک است، تولید کرد. بنابراین، اگر با شش ساعت کار، نیروی کار ارزشی برابر با ٣ فرانک تولید می‌کند، با دوازده ساعت کار همان نیروی کار می‌تواند ارزشی برابر با ۶ فرانک تولید کند. بدین‌ترتیب، محاسبه‌ای که ارزش ١٠ کیلو گرم ریسمان را نشان می‌دهد، به‌قرار زیر خواهد بود:

- بهای ١٠ کیلو پنبه از قرار هر کیلو ۳ فرانک٣٠ فرانک
- استهلاک وسایل کار۴ فرانک
- دستمزد بابت دوازده ساعت نیروی کار۶ فرانک
 ______
جمع کل        
۴۰ فرانک

بنابراین، صاحب پول ٣٧ فرانک هزینه کرده است و کالایی به‌دست آورده است که ۴۰ فرانک می‌ارزد. بدین‌سان او ٣ فرانک به‌دست آورده است. پول او بچه کرده است.

مسأله حل شد. سرمایه به‌وجود آمد.

ــــــــــــــــــــــ

(١) کارل مارکس: «سرمایه». از این پس، جملاتی که عیناً از اثر مارکس برگرفته شده است، همواره بین گیومه قرار خواهد گرفت.

(٢) اشاره به شرکت‌های تعاونی تولیدی در پاریس که در فوریه سال ١٨۴٨ برای بیکاران ایجاد شد و تعطیل آن‌ها در ژوئن همان سال به شورش‌های کارگری منجر گردید.


منتشره مِهر: سایت هواداران حزب تودهٔ ایران 








September 8th, 2013


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
معرفی و نقد کتب